در زمین عشقی نیست که زمینت نزند اسمان را دریاب

به ديوار سلام مي كنم


و گاه كه بي هوا بهش ميخورم


ازش دلجويي مي كنم


ببخشيد آقاي ديوار...


و باز صندلي را با خودم مي چرخانم ومي رقصانم


چپ...راست...


چپ...راست...

 

يادمه رقص بلد نبودم!


اما غم مرا هم به رقص وا داشته!


اشك هايم را پاك ميكنم


و باز با صندلي ميرقصم...


بلند بلند آواز سر مي دهم


من خوشبختم


چون غم دارم...


صندلي رو به دور خودش و خودم مي رقصانم

 

فرياد ميكنم...

 

من با غم هايم خوشبختم


با غم هايم مي رقصم...


نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 22:22 توسط nahid| |

میگویند

گاهی بــه خـــاطـرش

مـــانـدن را تـحـمــل کن....

رفتن از دست "همـــه" برمی آید.

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط nahid| |

خوش به حال فرهاد!!!!

تلخ ترین...خاطره اش...شیرین بود.

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 21:59 توسط nahid| |

غمگینم مثل عکس اعلامیه ی ترحیم

که لبخندش دیگران را میگریاند

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 21:31 توسط nahid| |

این روزهــــــــــــا

حتــــی اگر خــــــــــــون هم گریـــــه کنی

عمـــــق همــــــــــــدردی دیگران با تو یک کلمـــــــــــه است :

 ((آخـــــــــــــی))

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 21:17 توسط nahid| |


Power By: LoxBlog.Com