در زمین عشقی نیست که زمینت نزند اسمان را دریاب

دیگر نکنم ز روی نادانی

قربانی عشق او غرورم را


شاید که چو بگذرم از او یابم

آن گم شده شادی و سرورم را

نوشته شده در چهار شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:59 توسط nahid| |

سخت است میان هق هق شبانه ات


نفس کم بیاوری

 

واوبه عشق جدیدش بگویدنفس

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:13 توسط nahid| |

نترسم که با دیگران خو کنی

تو با من چه کردی که با او کنی

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:6 توسط nahid| |

من مُرده ام ..


به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم …


همین !

 


نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:5 توسط nahid| |

ب تاوان دلم ک شکسته شد دلهارامیشکنم

گناهش پای دلی ک دلم

راشکست.........

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:40 توسط nahid| |

!

اين روزها هرکي منو ميبينه ميگه : واااي خوش به حـالت چقدر لاغــر شدي.

 رمـــز موفقيتـت چـــي بوده؟!!!


من فقـــط لبخـــند ميزنم و تو دلـم ميگم: بازيچـــــــه شـــدن

 

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:34 توسط nahid| |

کسی که یک بار رفته


اگر هم برگرده


یادت باشه که دیگه راهِ رفتن رو یاد گرفته. . .

 

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:24 توسط nahid| |

 

دیروز ما زندگی را به بازی گرفتیم
امروز او ما را!
فردا...؟

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:21 توسط nahid| |

لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم
قــاب گــرفتمــــ
بــ ــه صـورتـم آویختــم !
حــالا بـا خیــال راحــت
هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ
” بغـــض ” مـیکنمــــ …

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:16 توسط nahid| |

می

می سپارمت بخدا.............


خدایی که هیچوقت نخواست


تورابه من بسپارد

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:11 توسط nahid| |

درد یعنی سرت به سنگی بخورد

که به سینه ات میزدی......

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 18:51 توسط nahid| |

اگرچه زندگی آن جشنی نيست

 

که آرزويش را داشتی،

 

ولی حالا که به آن دعوت شده ای

 

تا می توانی زيبا برقص

نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:57 توسط nahid| |

کاش میشد مثل یک در به

 

رفتن و امدنت عادت میکردم

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 23:44 توسط nahid| |

حالا كه رفته ای

ساعتها به اين می ‌انديشم

كه چرا زنده ام هنوز؟

مگر نگفته بودم كه بی تو می‌ميرم؟

خدا يادش رفته است مرا بكشد

يا تو قرار است برگردی؟!

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:25 توسط nahid| |

 

دَمــَــش گـــَــرمـ ...

 



بـــاران را مــےگـــويـــــَــمــ

 



بـــه شـــانـــہ امـ زد وگــُـفــــت :

 

 

خــَـســتـــہ شُــــدے...

 



امــــروز را تــُــو اســـتـــراحــَـت کـــُـن...



مـَــن بـــه جــــايـــَـت مـــے بـــارَمـ

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:12 توسط nahid| |

نمی خواهم بعد از مرگم

 

به احترامم یک دقیقه سکوت کنی


اکنون که زبانت نیش دارد دهنت را ببند !

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:15 توسط nahid| |

به خوابم نیا!

به خوابم که می ایی...

خوابم را رنگی،

روزگارم را سیاه میکنی...!

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:11 توسط nahid| |

اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد

 

من بیگمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم


و تو نیز هرگز ندیدن من را . . . آنگاه نمیدانم

 

براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت . . . ؟

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:6 توسط nahid| |

دلم یک غیــرمنــتظره میــ خــوآهــد

یــکــ تـــلفن غـیــرمنتظره

یــکـ دیــدار غــیــرمنتظره

یــکـ حــرفــ غــیــرمنتظره

   یــکـ  آدمـ  غــیــر منتظره

یــک تــــــــــــــــــــــــــو

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:45 توسط nahid| |

گوشهایم را می گیرم


و چشم هایم را می بندم


و زبانم را گاز می گیرم


ولی


حریف افکارم نمی شوم


 چقدردردناک است

 

 

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:39 توسط nahid| |

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:26 توسط nahid| |

همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!

گفتم:می دونم!

گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!

گفتم: می دونم!

گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !

… گفتم:می دونم!

گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!

گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:4 توسط nahid| |

 

 

آخه خداجون...

 


 

الهی من قربون بزرگیت برم

 


 

الهی من فدای مهربونیات شم

 


 

وفای سگ به چه دردمون میخوره آخه؟؟؟


یه فکری به حال این آدمات میکردی خب

 

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:0 توسط nahid| |

میترسم از هجومه این همه تنهایی...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:56 توسط nahid| |

بعد از من قلبم را جدای

 

از من خاک کنید..

 

ما هیچگاه آبمان توی

 

یک جوی نرفتــــــ..

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:2 توسط nahid| |


 

خدآیا

 

 

امشب خیلی خسته ام..

 

 

میشه فـــــــــــــردا بیدارم نکنی؟..

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:58 توسط nahid| |

با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.
.
.
.

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


اما شبها..

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند


کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:54 توسط nahid| |

یادت باشـــــــــد

دلت که شکست،

سرت را بگیری بالا ..!

تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.


حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..


مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین،


مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…


صبور باش و ساکت.


بغضت را پنهان کن،


رنجت را پنهان تر ...

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:42 توسط nahid| |

نـِـگـــاهـ کـُـن . . .

مـــــــی بینـــــــــی . . .؟

ایــن ویــــرانــکـَــده ، آثــار بــاستانـــی نــیست . . .

مـَـنـَـــــــم...........!!

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:37 توسط nahid| |

همه چیز را می توان حاشا کرد،

جز عطری که او بر زندگیت جا گذاشته است...

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:35 توسط nahid| |


زندگي به من آموخت چگونه اشك بريزم.

 

ولي نياموخت چگونه سرازيرش كنم.



زندگي به من آموخت چگونه دوست داشته باشم .

 

اما نياموخت چگونه فراموشش كنم.



اگر انسان زندگي را دوست داشت

 

هرگز در آغاز تولد نمي گريست

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:30 توسط nahid| |

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی‌یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه هنگامیکه دلباختگی او را دید و جوان را ساده و خوش قلب یافت، به او گفت: پادشاه اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده‌ی مخلص خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:13 توسط nahid| |

باشد... حرفی نیست... می روم...


ترکت می کنم...


فقط به خاطراتت بگو رهایم کنند...


کم کم دارم از دستشان دیوانه میشوم... تحملشان سخت است...


تو از من متنفری و من از آنها...

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:37 توسط nahid| |

من باید بلند شوم


قهوه بو کنم



بلکه عطر لامصب تنت از سرم بپرد !!!

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:18 توسط nahid| |

اینقدر…ورق های زندگیم را…

بهم نریز…!

حکم…همان دل است…

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:9 توسط nahid| |

پهلویم درد میکند !!


این روزها که نیستی " پهلویم " ...!

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:7 توسط nahid| |

از " نبودنــــــــــــــــــــ ت " دلگیر نیستم
.
.
.
از اینکه روزگاری " بــــــــــودی " دلگیرم...

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:5 توسط nahid| |

می دانی تنهایی کجایش درد دارد...؟!


                                              اِنــکــارَشــ ــــ....

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:3 توسط nahid| |

حافظ هنوز هم


در فال هایش اصرار دارد


خبر خوشی در راه است

تو کجای دنیای منی

که هرچه می آیی،


نمیرسی

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:56 توسط nahid| |

سکه ای از جیبم دراوردم تا صدقه دهم،

ناگهان جمله ای روی صندوق دیدم و منصرف شدم،

(صدقه عمر را زیاد می کند....!)

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:46 توسط nahid| |

حواســــم را هرکـــجا که


پــرت می کـــنم باز کـــنار


تـــو می افتد ...

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:30 توسط nahid| |

آهای لعنتی ....


نمـی شود دوستت نداشت !!
.
.
.
لجـم هـم کـه بگیــــرد از دستـت ،


نهایتــش ایـن است کـــه


دفتــرچه ی خاطراتــم پــُر از

 

فحشهای عاشقانـــه مـی شود . . !

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:26 توسط nahid| |

نداشتن تو ِ لعنتی یعنی ......................... !؟


..................... دیگری تو را دارد!؟

نمیدانم ....


نداشتنت سخت تر است یا تحمل اینکه دیگری تو را دارد...؟

شما بكوييد كدام سختتر است؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:11 توسط nahid| |

یكی بود ...


یكی بدجوری


با یكی دیگه بود . . .

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:10 توسط nahid| |

چتر نمی‌خواهد هوای بارانی ؛

تو را می‌خواهد لعنتی ....!!!

می فهمــــــــــی !!!

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 10:58 توسط nahid| |

امشب انگار قرصها هم آلزایمر گرفتن ...
.
.
.
.
لعنتیا یادشون رفته که خواب آورن , نه يــــــــاد آور ...

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 10:46 توسط nahid| |

کوچک تر که بودم

روی مورچه ها آب می ریختم

مادرم می گفت :

" نفرینت می کنند "

چمدانت را بستی ...

خداحافظی هم نکردی !!!

نفرین شان گرفت

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 3:38 توسط nahid| |

ديــشب هميــــــــــــن حـوالي . . .

زلزله اي آمـــــــــد !


حالا همه حــــــــــالم را مي پرسند !

بي خبر از اينکه من به اين لــرزيدن هـا . . .

سالهاست که عـادت کرده ام !

به لرزش هاي شديد شــــــــــــــانه هـايم . . .

و ترک هاي عميق قلبـــــــــم !

امـّــــــــــــــــــــا . . .

هنــــــــــــوز خــــــــوبـــــــم . . . !

خـــــــــــــــــوب . . . ! ! !

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:31 توسط nahid| |

چــه کسـی میگوید دوری ســـردی می آورد ؟


وقتــی کـه هنــوز بـا یـادت ،


بنـد بنـد وجــودم گــرم مــی شود

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:13 توسط nahid| |

بلافاصله بعد از مرگم..


مرا به خاك نسپاريد؛


دوستانم عادت دارند كه ...


دير بيايند...!!!

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:6 توسط nahid| |


Power By: LoxBlog.Com