در زمین عشقی نیست که زمینت نزند اسمان را دریاب

 

ای کاش سرنوشت از سرمی نوشت!!!!!

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:57 توسط nahid| |

نمیدانم که میدانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است چه

زجری میکشد انکس که انسان است و از احساس سرشار

است

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:37 توسط nahid| |

دختر پسري با سرعت120کيلومتر سوار بر موتور سيکلت!
دختر:آروم تر من ميترسم
پسر:نه داره خوش ميگذره
دختر:اصلا هم خوش نميگذره تو رو خدا خواهش ميکنم خيلي وحشتناکه
پسر:پس بگو دوستم داري
دختر :باشه باشه دوست دارم حالا خواهش ميکنم آروم تر
پسر:حالا محکم بغلم کن(دختر بغلش کرد)
پسر:ميتوني کلاه ايمني منو برداري بذاري سرت؟اذيتم ميکنه
دختر:باشه فقط بخاطر تو
و.....
روزنامه هاي روز بعد: موتور سيکلتي با سرعت 120 کيلومتر بر ساعت به ساختماني اثابت کرد موتور سيکلت دو نفر سرنشين داشت اما تنها يکي نجات يافت حقيقت اين بود که اول سر پاييني پسر که سوار موتور سيکلت بود متوجه شد ترمز بريده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست يکبار ديگه از دختر بشنوه که دوستش داره(براي اخرين بار

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:26 توسط nahid| |

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!


 

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:43 توسط nahid| |


Power By: LoxBlog.Com