در زمین عشقی نیست که زمینت نزند اسمان را دریاب
به ديوار سلام مي كنم
و گاه كه بي هوا بهش ميخورم
ازش دلجويي مي كنم
ببخشيد آقاي ديوار...
و باز صندلي را با خودم مي چرخانم ومي رقصانم
چپ...راست...
چپ...راست...
يادمه رقص بلد نبودم!
اما غم مرا هم به رقص وا داشته!
اشك هايم را پاك ميكنم
و باز با صندلي ميرقصم...
بلند بلند آواز سر مي دهم
من خوشبختم
چون غم دارم...
صندلي رو به دور خودش و خودم مي رقصانم
فرياد ميكنم...
من با غم هايم خوشبختم
با غم هايم مي رقصم...
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, ساعت
22:22 توسط nahid| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |