در زمین عشقی نیست که زمینت نزند اسمان را دریاب

روزے به تمام این بے قرارے ها مےخندے

و ساده از کنارشان مےگذرے...

ایـن قشـنگتریـن دروغیـستـ

که دیگـران بـرای آراـم کردنـتـ به تو مےگویند

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:41 توسط nahid| |

باور کن . . .

کم نیاوردم . . .

کوتاه آمدم . . . !

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:36 توسط nahid| |

من اینجا

بى تو

مى سوزم ..

و تو آنجا

با او

مى سازى ..

بین ما

فقط یک حرف

فاصله است...

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:34 توسط nahid| |

وقتی عشقت تنهات گذاشت

نگران خودت نباش که بدون اون چی کار کنی

شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرد...!

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:28 توسط nahid| |

ســـــــــــــــــاکت که می مانی...
میگذارند به حساب جواب نداشتنت!
عـــــــــــــــــــمراً ... بفهمند داری جان میکنی تا حرمــــــــــــــــــــــ ــــــــتهـا را نگه داری...

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:34 توسط nahid| |

معلم ورقه ها را داد

همـه مـرا مسخـره کـردنــد

امــا باور کنــ درستـــ نـوشتــه بـودمــ

گفته بـود جـای خـالی را بـا کـلمه مـنـاسب

پـر کـنــیـد...

و مـن هـمه را نـوشتــم

"تـــــــــــــــــــــــ� �ـــــو"

مـگـر نـه اینکــه اینـــ جـای خـالی هـا را

فـقط تــو پــر مـیکـنــی؟؟

 

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:32 توسط nahid| |



روزے مے رسـد کـﮧ در خیال خـود

جای خالے ام را حس کنے

در دلت با بغض بگـویے

ڪاش اینجآ بود

اما مـטּ دیگر

بـﮧ פֿـوآبت هم نمے آیم ...!!!

 

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:30 توسط nahid| |

خدایا
می خواهم اعتراف کنم

خسته ام

من امانت دار خوبی نیستم

مرا از من بگیر

مال خودت

من نمی توانم نگهش دارم ...!

 

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:29 توسط nahid| |

نشسته ام...
کجا؟؟
کنار همان چاهی که تو برایم کندی...
عمق نامردیتو اندازه میگیرم..

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:20 توسط nahid| |

در گوشم گفت خدا اهسته دیشب

دیگه بسه...

خجالت میکشد بارانم از اشکهایت...!

نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:,ساعت 10:51 توسط nahid| |

غمگینم مثل پیرزنی که

اخرین سرباز برگشته از جنگ

پسرش نیست....

نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:,ساعت 10:34 توسط nahid| |

عزیزم حسادت نکن...

این که بعد از تو بغل گرفته ام

زانوی غم است

نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:,ساعت 10:30 توسط nahid| |

 

 

 

 

غمگین ترین جای خاطره


اون جائی ِ که کم کم احساس می کنی

     چهره اش هم داره از یادت میره

  

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:23 توسط nahid| |

 

 

 

 

میگن پُشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده..

 

 

اشک که از آب زلال تره چرا مسافر من

 

بر نمی گرده…؟

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:5 توسط nahid| |

بس کن ساعت....

...

دیگر خسته شدم

 

اره کم اوردم

......

خودم میدونم که نیست

...

انقدر با صدایت نبودنش را به رخم نکش

....

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:59 توسط nahid| |

 

گفتی:

شاید برگشتم

هنوز زنده ام!

به امید همان شاید...

 

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:48 توسط nahid| |

 

 عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا شوخی بود ! حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است ! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است







 

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:43 توسط nahid| |

دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست


آنقدر بخاطر ضربدرهای جلوی اسمم××


چوب روزگار را خورده ام


که تبدیل شدم به

.
.
××  ساکت ترین ادم کلاس زندگی...  ××

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:57 توسط nahid| |

سخت است میدانی...؟


اینهمه دل در دنیا هست,


که هیچ کدام برایم تنگ نمی شود…

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:56 توسط nahid| |

عادت می کنم به داشتن چیزی
و سپس نداشتنش ....
به بودن کسی
و سپس به نبودنش ....
تنها عادت می کنم ؛
امـــا ....
فراموش نه ... !!!
نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:55 توسط nahid| |

خدایا ممنون که مرا در حد ایوب میبینی …

 

 

ولی تمامش کن !

 

دیگر بریده ام …

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:48 توسط nahid| |

تـو را هـرگز..

 

 

 

"آرزو" نـخواهمـ کـرد..

 

 

هـیچوقـتـ..!!

 

 

چـونـ مـحال مـیشـویـ..

 

 

مـثل تـمامـ آرزوهـایـمـ..

 

 

خـستـهـ شـدمـ..

 

 

از بـسـ آرزو کردمـ..

 

 

و دیـگرانـ بـه آنـ رسیدنـد..

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:47 توسط nahid| |

چیزی نمیخواهم جز...

یک اتاق تاریک

آهنگ با صدای داریوش

یک سیگار سنگین!

یک لیوان چای به تلخی زهر!

و خوابی به آرامی یک مرگ همیشگی...!!!

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:45 توسط nahid| |

گاهـــــــی اونقــــدر دلتنــــگ می شی
 
 
که فقط میخوای ببینیــــش...
 
 
حتـــــــــــی بـــا کســــه دیگـــــه ای...
 
نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:44 توسط nahid| |

بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند...

 

 

اما …

 

 

از چشـــــم هایشان معلوم است ؛

 

که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،

 

 

گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته …

 درست مثل من

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:43 توسط nahid| |

ماهیگیر....

 

 

قلابت را بدون طعمه بینداز....

 

 

اینجا پر از ماهی هاییست که از زندگی سیرند....

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:41 توسط nahid| |

چقدر احمقانه هست ...!!


از یک قهوه تلخ ، انتظار فال شیرین داشتن....

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:40 توسط nahid| |

آب رســــــانــــــــــا نـــــــیــــــــســــــــت...

 

 

وگــــرنـــه زیـــــــر بـــــــــــاران بـــه او مـیـرســیـــدم...

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:39 توسط nahid| |

" عاشق " را که برعکس کنی،میشود : " قشاع "

 

 


لغت نامه دهخدا را باز کردم نوشته بود :

 


قشاع:دردی که آدم را از درمان مآیوس

میکند......

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:34 توسط nahid| |

با توام حوا..............


تو مگه


سیب را پوست کنده خورده بودی


که دنیا اینگونه پوست ما را میکند؟؟؟؟؟؟؟!

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:30 توسط nahid| |

زیر آوار اخرین حرفت جا مانده ام....


لعنتی،چند ریشتر بود 


"" خداحافظت ""؟؟؟

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:23 توسط nahid| |

 

 

 

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا


کــــــاش


کــــــســــــی را کــــــــــــه قـــــــســـــــمـــت دیــــــگـــــــریـــــــســــــــت

 

ســـــــــــر راهــــــــــــــــــــــــــــــم قــــــــــــرار


نـــــــــــــــــــدهــــــــــــــــــــی


تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا


شـــــــــبـــــــــهــــــــــای دلــــــــتـــــــنـــــگـــی اش بـــــرای مـــــــن

بــــــاشــــــــــــــد


و


روزهــــــــــای خــــــــــوشـــــیــــــش بـــــــــرای دیـــــــگــــــری.

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:17 توسط nahid| |

قصه ی اصحاب کهف شوخی بود....

 


 

اینجا یک روز بخوابی از یاد همه خواهی رفت......

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:10 توسط nahid| |

 

خاطره

 

 یعنی :

 

یک سکوت غیرمنتظره

 

میان خنده های بلند . . .

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:9 توسط nahid| |

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 22:59 توسط nahid| |

 

بسیاری از شکست های زندگیم
به خاطر دروغ هایی بود که باید می گفتم اما نگفتم !!
نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 22:51 توسط nahid| |

 

می گویند ضعیف شده ام !


می گویم سنگینی درس هایم است !


اما


نمیدانند سنگینی در سهایی است که


از دنیا و آدمهایش گرفتم !

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 22:30 توسط nahid| |

 

درد یعنی...
.
مرور مسیج های که یه روزی باورشان داشتی...
.
و امروز به دروغ بودنشان...
.
ایمان اوردی...!!
نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 22:16 توسط nahid| |

 

♪ این روزا ریاضیم خیلی ضعیف شده.....
 
دیگه نمی تونم ادم حسابت کنم .............!!!!
نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:16 توسط nahid| |

 

دیگر نمیگویم گشتم نبود نگرد نیست....

بگذار صادقانه بگویم گشتم. اتفاقا بود. فقط مال من نبود......

بگذار دیگری بگردد لابد مال اوست...
نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:13 توسط nahid| |

باید مترسک بود و به هجوم  این کلاغهای کرکس صفت

  دوپــــــا...

ایستـــــاده ..نگاه کرد و به تلخندی  ..

رد سوزش منقــار  و  " پوزه "  !    و  ناخن هاشان را  ..

تاب آورد ...

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:58 توسط nahid| |

به ديوار سلام مي كنم


و گاه كه بي هوا بهش ميخورم


ازش دلجويي مي كنم


ببخشيد آقاي ديوار...


و باز صندلي را با خودم مي چرخانم ومي رقصانم


چپ...راست...


چپ...راست...

 

يادمه رقص بلد نبودم!


اما غم مرا هم به رقص وا داشته!


اشك هايم را پاك ميكنم


و باز با صندلي ميرقصم...


بلند بلند آواز سر مي دهم


من خوشبختم


چون غم دارم...


صندلي رو به دور خودش و خودم مي رقصانم

 

فرياد ميكنم...

 

من با غم هايم خوشبختم


با غم هايم مي رقصم...


نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 22:22 توسط nahid| |

میگویند

گاهی بــه خـــاطـرش

مـــانـدن را تـحـمــل کن....

رفتن از دست "همـــه" برمی آید.

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط nahid| |

خوش به حال فرهاد!!!!

تلخ ترین...خاطره اش...شیرین بود.

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 21:59 توسط nahid| |

غمگینم مثل عکس اعلامیه ی ترحیم

که لبخندش دیگران را میگریاند

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 21:31 توسط nahid| |

این روزهــــــــــــا

حتــــی اگر خــــــــــــون هم گریـــــه کنی

عمـــــق همــــــــــــدردی دیگران با تو یک کلمـــــــــــه است :

 ((آخـــــــــــــی))

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 21:17 توسط nahid| |

 

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:1 توسط nahid| |

 

سرم راشاید دیگران درنبودنت گرم کنند

 


   امادلم راهرگز!!!!!

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:56 توسط nahid| |


خـــــدایــــــا می

گویند مرگ حق است.

 خدایا حقم را می خواهم
...

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:5 توسط nahid| |

 من مانده ام و این بغض لعنتی ....

 خدایا ... دیگر نه ....

 نمی خواهم امشب هم با گریه صبح شود !

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:3 توسط nahid| |


Power By: LoxBlog.Com